-
واژه خواب
یکشنبه 12 مهرماه سال 1388 22:21
میخواهم در خواب تماشایت کنم میدانم که شاید هرگز اتفاق نیافتد. میخواهم تماشایت کنم در خواب، بخوابم با تو تا به درون خوابت درآیم چنان موج روان تیرهای که بالای سرم میلغزد، و با تو قدم بزنم از میان جنگل روشن مواج برگهای آبی و سبز همراه خورشیدی خیس و سه ماه به سوی غاری که باید در آن هبوط کنی تا موحشترین هراسهایت...
-
در پرواز
دوشنبه 23 شهریورماه سال 1388 12:43
افسانههای هیمالایایی میگویند پرندگان سفید زیبایی هستند که همیشه در پرواز زندگی میکنند آنها در هوا زاده میشوند. باید پرواز را پیش از آنکه سقوط کنند یاد بگیرند شاید تو نیز اینگونه به دنیا آمدهای که زمین زیرپایت مدام خالی میشود شاید جاذبهی زمین علیه تو اقامهی دعوی میکند و احساس میکنی کسی دیگر هستی. برای کسی...
-
از بالای جایگاهها
چهارشنبه 18 شهریورماه سال 1388 23:02
بیشک آنها که بالای جایگاهها ایستادهاند میدانند همه چیز را میدانند. با ما فرق می کنند با ما، سپورهای میدانها گروگانهای آیندهای بهتر. آنها که بالای جایگاهند کمتر با ما ظاهر میشوند با انگشتی به علامت سکوت، همیشه بر دهان. ما شکیباییم زنانمان پیراهنهای یکشنبهها را رفو میکنند از جیرهی غذا حرف می زنیم از قیمت...
-
ستایش
دوشنبه 16 شهریورماه سال 1388 21:15
اما سرانجام روزی فرا میرسد که از میان این دروازه نیمه باز لیموهای زرد بر ما بتابند و سینههای خالیمان را، این شاخهای طلایی و آفتابی، از آوازهاشان لبریز کنند. ایوجینیو مونتاله زمان، همزاد من، دستم بگیر مرا در خیابانهای شَهرت بچرخان؛ روزهای من، کبوتران تو، برای نانخرده میجنگند. × زنی از من خواست برایش داستانی بگویم...
-
چه کارها
شنبه 14 شهریورماه سال 1388 00:00
بعد از خواندن اخبار زندان ابوغریب آنچه قادریم انجام دهیم همیشه مایه حیرت است اما نه آنقدر که غافلگیرت کند. در صفحه دیگر روزنامه نوشته "ستارهشناسان شواهد بیشتری یافتهاند بر وجود ماده تاریک،" حقیقت است این یا مجاز؟ من به آن روستاییان فرانسوی فکر میکنم که جانشان، تنها جانشان را، کف دست گرفتند تا زندگی چند...
-
گزارش شهر محصور
شنبه 7 شهریورماه سال 1388 19:41
پیرتر از آنم که سلاح بردارم و چون دیگران بجنگم لطف کردهاند و نقش مورخ جزء را به من دادهاند ثبت و ضبط می کنم - نمیدانم برای که- تاریخ محاصره را. فرض این است که دقیق باشم اما نمیدانم که هجوم کی آغاز شد دویست سال پیش در دسامبر، در سپتامبر، شاید دیروز صبح اینجا فقدان درک زمان دردی مشترک است. برایمان فقط مکان...
-
اتاق و هر چه در آن است
جمعه 6 شهریورماه سال 1388 13:26
حالا آرام بمان حالا که دارم برای روزهای آینده مهیا میشوم برای روزهای سخت پیشرو روزهای پر نیاز به آنچه اینک خوب میدانم به کارم خواهد آمد آنچه آموختهام تمام آنچه پدرم سعی داشت یادم بدهد: هنر خاطره. میگذارم در ذهن من این اتاق و هرچه در آن است بشود عقیدهٔ من نسبت به عشق و دشواریهایش. میخواهم بگذارم نالههای عاشقانه...
-
در میان اشیا
یکشنبه 1 شهریورماه سال 1388 23:17
آنچه میخواهیم هرگز سادهنیست. درمیان اشیایی حرکت میکنیم که خیال میکردیم آنها را میخواهیم: یک چهره، یک اتاق، یک کتاب گشوده و آنها نامهای ما را بر خود دارند حالا آنها ما را میخواهند. اما آنچه ما میخواهیم در رویاها ظهور میکند، در لباس مبدل. به عقب برمیگردیم دستهایمان را میگشاییم و صبح دستهامان درد...
-
این زندگی من است!
شنبه 31 مردادماه سال 1388 09:36
آنچه که زدگی بوده است از دست داده ام، گذاشتم و خواستم از دستم برود و بعد از آنکه من رفتم، به درک، می خواهد کسی کاغذپاره های مرا بخواند، می خواهد هفتادسال سیاه هم نخواد. من فقط برای این احتیاج به نوشتن که عجالتا برایم ضروری شده است می نویسم- من محتاجم، بیش از پیش محتاجم که افکار خودم را به موجود خیالی خودم، به سایه...
-
حکمت وداع
جمعه 30 مردادماه سال 1388 19:16
کمکم تفاوت ظریف میان نگهداشتن یک دست و زنجیر کردن یک روح را یاد خواهی گرفت. اینکه عشق تکیهکردن نیست و رفاقت، اطمینان خاطر. و یاد میگیری که بوسهها قرارداد نیستند و هدیهها، عهد و پیمان معنی نمیدهند. و شکستهایت را خواهی پذیرفت سرت را بالا خواهی گرفت با چشمهای باز با ظرافتی زنانه و نه اندوهی کودکانه و یاد...
-
بازگشت از مرگ خویش
جمعه 30 مردادماه سال 1388 09:10
رها از خاطره و آرزو نامحدود، انتزاعی، انگار خود آینده، انسان مرده، یک مرده نیست: خود مرگ است. چونان خدای اسرار که هرچهاش به زبان آمدنیاست، باید که انکار شود مرده، همهجا بیگانه، چیزی جز ویرانی و غیاب جهان است. ترکش میکنیم نهچنان که رنگ یا هجا را ترک میگوییم اینجا، در گوشهای که چشمهایش را دیگر یارای نظاره نیست...
-
یک بار دیگر
پنجشنبه 29 مردادماه سال 1388 22:28
اگر بتوانم یکبار دیگر زندگی کنم میکوشم بیشتر اشتباه کنم نمیکوشم بینقص باشم. راحتتر خواهم بود سرشارتر خواهم بود از آنچه حالا هستم در واقع، چیزهای کوچک را جدیتر میگیرم کمتر بهداشتی خواهم زیست بیشتر ریسک میکنم بیشتر به سفر میروم غروبهای بیشتری را تماشا میکنم از کوههای بیشتری صعود خواهم کرد در رودخانههای...