آنچه که زدگی بوده است از دست داده ام، گذاشتم و خواستم از دستم برود و بعد از آنکه من رفتم، به درک، می خواهد کسی کاغذپاره های مرا بخواند، می خواهد هفتادسال سیاه هم نخواد. من فقط برای این احتیاج به نوشتن که عجالتا برایم ضروری شده است می نویسم- من محتاجم، بیش از پیش محتاجم که افکار خودم را به موجود خیالی خودم، به سایه خودم ارتباط بدهم، این سایه شومی که جلوی روشنایی پیه سوز روی دیوار خم شده و مثل این است که آنچه که می نویسم به دقت می خواند و می بلعد- این سایه حتما بهتر از من می فهمد! فقط با سایه خودم خوب می توانم حرف بزنم، اوست که مرا وادار به حرف زدن می کند، فقط او می تواند مرا بشناسد، او حتما می فهمد... می خواهم عصاره- نه، شراب تلخ زدگی خودم را چکه چکه در گلوی خشک سایه ام چکانیده به او بگویم:" این زندگی من است!" ص.ه